سفارش تبلیغ
صبا ویژن







علم و تکنولوژی که در اوج مدرنیته و عصر صنعتی در مرکز ستایش بود در دوره اخیر از آن جایگاه خداوندی افول کرده و از مرکز ستایش به مرکز پرسش و نقد نقل مکان کرده است. اینک عصر پرسش از تکنولوژی است و پیدایش نهضت های سبز و حامی محیط زیست در سرتاسر جهان نشان از نفوذ این پرسش از تکنولوژی در میان عامه مردم دارد. در کشور ما نیز گرچه هنوز نسبت به تکنولوژی نوعی خودباختگی و بهت و حیرت در عوام وجود دارد اما در سطح خواص بحث پرسش از تکنولوژی بحثی مطرود و مغفول نیست حتی می توان زمزمه هایی از مردم کوچه و بازار شنید که  ناشی از به ستوه آمدن از عوارض تکنیک است. گرچه هنوز درک عامه این عوارض را به ضعف های مدیریتی تقلیل می دهد و نگرشی جامع و ساختاری به خود مقوله تکنیک نیافته است و نسبت به تکنیک و عوارض آن دچار خودآگاهی نگردیده است.

از جمله مباحثی که در باب تکنیک در فضای جامعه ما نیز جریان داشته است قائل شدن "ذات" برای تکنیک از جانب برخی متفکران است. آیا می توان از ذات سینما سخن گفت؟ واجد ذات بودن مبحثی است دراز دامن که آن را می توان به عنوان مثال در باب علوم به طور عام و علوم انسانی به طور خاص نیز مورد چالش قرار داد. اگر علوم انسانی فاقد ذات است و یک دستگاه تحلیلی کاملأ خنثی و بیطرف است پس چه لزومی برای طرح علوم انسانی بومی و اسلامی است. اگر علوم انسانی ذات ندارد پس چطور از ترکیب هایی  چون جامعه شناسی آلمانی و جامعه شناسی آمریکایی سخن رانده می شود؟ اگر ما از مفهومی به نام علوم انسانی اسلامی حرف می زنیم این فرگشت ناظر به تغییری ذاتی در علوم انسانی است نه صرفآ تغییراتی جزئی در مضامین و موضوعات. بگذریم. نیل پستمن در هنگام سخن از رسانه های جمعی از مفهومی به نام فرا رخسار بهره می جوید تا مخاطب خویش را نسبت به عوارض نهانی که ناشی از تکنیک است آگاه کند. پستمن معتقد است هر یک از ابزارهای تکنیکی که بشر برای اغراض خاص و تامین نیازهای ویژه ای خلق کرده است علاوه بر کاربرد آن در آن حوزه، دارای فرارخسار یا استعاراتی است که حوزه تاثیر و کارآیی آن را بسیار بیشتر از انتظار اولیه گسترش می دهد. در یک نمونه ادبی "گل" اگرچه یک بخش رنگارنگ و خوشبو از گیاه است ولی گل تنها در گیاه بودن خود باقی نمی ماند و می تواند استعاره ای از چهره یار شود. تصور کنید که گل برای یک گیاه شناس تنها در ارگانیسم زیستی اش خلاصه می شود اما آن گاه که از گل برای مجالس مهمانی و عزا استفاده شود و عاشقی به معشوق خود گلی هدیه دهد گل واجد دلالت هایی اجتماعی می گردد.

به نظر می رسد کسانی که قائل به بی ذاتی و خنثی بودن تکنیک اند از وجه استعاری آن غفلت می کنند. همواره چاقو را برای عنوان ابزاری که هم می تواند میوه را ببرد و هم می تواند وسیله ای برای کشتن باشد مثال می زنند. باید پرسید اولین بار اولین کسی که چیزی شبیه چاقو را اختراع کرد به چه نیتی آن را ساخته است. نمی توان تصور کرد که مخترع چاقو از همان ابتدا هر دو کارکرد مثبت و منفی چاقو را مد نظر داشته است. به هر حال یا پوست میوه کندن یا آدم کشی یکی هدف اصلی اختراع چاقو بوده است اما این ابزار در کارکرد اولیه خود باقی نمانده و ذات این ابزار اجازه فرا رفتن از هدف اولیه و یافتن کارکردی دیگر را نیز به آن داده است. با این تعبیر می توان از ذات سینما و تلویزیون نیز پرسش کرد و پرسید به راستی سینما در بدایت امر به چه منظوری ابداع شد و در ادامه به چه پیامدهایی در جامعه دامن زد. چه بسا که ذات چیزی مانع از فراروندگی وسیع آن در وجوه استعاری باشد و آن چیز در ذات خود معطوف به همان کارکرد اولیه باقی بماند. در این صورت ما دچار وضعیتی پروبلماتیک نخواهیم بود فلذا از ذات شی پرسش نخواهیم کرد. اساساً پرسش از ذات، آن گاه جدی می شود که شی از خود عوارضی غیر قابل انتظار بروز دهد. در این صورت است که توجه ما به ذات آن شی جلب می شود تا علت بروز این عوارض را جستجو نمائیم. این فرارخسار یا استعارات همان چیزی است که آوینی آن را جادوی پنهان می نامد جادویی که ناشی از خلسه نارسیسی است.

با این مقدمات و برای یافتن ذات سینما و تلویزیون می توان به این اندیشید که با ظهور و رواج این شکل از رسانه ها چه تغییر عمده ای در جوامع بشری رخ داده است. گفته شده که تلویزیون دایره خانواده را مبدل به نیم دایره کرده است و چه بسا که مبدل به خطی روبروی تلویزیون. به نظر باید بر این گفته این را نیز افزود که با ظهور اینترنت آدم ها کم کم به هم پشت کردند و هرکس با معشوقه ای به نام کیبورد و مانیتور به کلبه تنهایی خویش خزیده است. گرچه در این کلبه تنهایی احساس می کند که تنها نیست و خود را در میان انبوهی از آدم های مجازی می بیند. آن چه بر پرده سینما و تلویزیون و سینما نقش می بندد واقعیت نیست بلکه وانموده ای از واقعیت است. در صورتی که این شکل از رسانه های تصویری مدیوم غالب برای ادراک پیام شوند ذوق مخاطب را هرچه بیشتر از واقعیت دور کرده و ما را به عالم خیالی وانموده ها عادت می دهند تا جایی که همین وانموده ها مبدل به واقعیت می شوند و مرز میان واقعیت و وهم از میان می رود. این همان نقطه ای است که لیوتار را به مفهوم حاد واقعیت می رساند. واقعیتی واقعی تر از واقع. در این صورت تصورات ما از دنیای واقعی را همین تصاویر خیالی شکل می دهند. به راستی دقت کرده ایم که به عنوان مثال تصوری که ما از امریکا داریم از سینمای هالییود دریافت کرده ایم؟ از آن فراتر گویی حتی انتظار ما از رابطه جنسی نیز شبیه همان تصاویری است که سینمای غرب به ما نشان می دهد.

در چنین وضعیتی اگر ناخودآگاه جامعه  به سیطره روایت گری های سینمایی در آید دچار چنان وضعیت بغرنجی خواهیم شد که دیگر هیبنوتیزم سینما فضایی برای آزادی اراده و اندیشه باقی نخواهد گذارد. تا زمانی که سینما به تنهایی سخن بگوید و روایت گری کند اراده ای برای مخاطب باقی نمی گذارد. این سیطره زمانی شکسته می شود که سینما از جایگاه فاعل شناسا به جایگاه فاعل مورد شناسایی کوچ کند تا رابطه سینما و مخاطب از رابطه ارباب و رعیتی خارج شود.  آنگاه که مخاطب از تماشاچی گری صرف دست بردارد و مبدل به منتقد شود و سینما را مورد اندیشه انتقادی قرار دهد این رابطه به سمت دموکراتیک تر شدن میل خواهد کرد.

این یادداشت در چهارصد و چهل و ششمین سینما رسانه منتشر گردید.



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]
    کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی